بوستانسرا. بستان سرا. باغی که در صحن خانه سازند. (از سراج اللغات) (غیاث) (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). بوستان سرای و سرابستان و سرابوستان، خانه ای که باغ داشته باشد. (آنندراج). رجوع به شعوری ج 1 ورق 211 شود: آورده اند که عابد به شهر اندرآمد و بستانسرای خاص ملک را بدو بپرداختند، مقامی دلگشای روان آسای. (گلستان). نگه داشت بر طاق بستان سرای یکی نامور بلبل خوش سرای. سعدی (بوستان). در حریم سترش و بستان سرای عصمتش جز بشرط راستی یک سروبن بالا نکرد. (ازسمطالعلی). و یک در، از آن بر بستانسرای برادر خود عبداﷲ گشاد. (تاریخ قم ص 37)
بوستانسرا. بستان سرا. باغی که در صحن خانه سازند. (از سراج اللغات) (غیاث) (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). بوستان سرای و سرابستان و سرابوستان، خانه ای که باغ داشته باشد. (آنندراج). رجوع به شعوری ج 1 ورق 211 شود: آورده اند که عابد به شهر اندرآمد و بستانسرای خاص ملک را بدو بپرداختند، مقامی دلگشای روان آسای. (گلستان). نگه داشت بر طاق بستان سرای یکی نامور بلبل خوش سرای. سعدی (بوستان). در حریم سترش و بستان سرای عصمتش جز بشرط راستی یک سروبن بالا نکرد. (ازسمطالعلی). و یک در، از آن بر بستانسرای برادر خود عبداﷲ گشاد. (تاریخ قم ص 37)
استادالدّار. وکیل دار: و هم آنجا که نشسته بود استاد سرای را فرمود بمشافهه. (اسرارالتوحید چ تهران ص 300). در این مدت شعار شغل وزارت ازظهیرالدین برکشیدند و در نصیرالدین ابوالقاسم که استاد سرای بود، پوشیدند. (تاریخ آل سلجوق تألیف محمد بن ابراهیم). و رجوع به استادالدار و وکیل دار شود. - استاد سرای هفت رخشان، ستارۀ مشتری. (مؤید الفضلاء) (آنندراج)
استادالدّار. وکیل دار: و هم آنجا که نشسته بود استاد سرای را فرمود بمشافهه. (اسرارالتوحید چ تهران ص 300). در این مدت شعار شغل وزارت ازظهیرالدین برکشیدند و در نصیرالدین ابوالقاسم که استاد سرای بود، پوشیدند. (تاریخ آل سلجوق تألیف محمد بن ابراهیم). و رجوع به استادالدار و وکیل دار شود. - استاد سرای هفت رخشان، ستارۀ مشتری. (مؤید الفضلاء) (آنندراج)
دستان سرا. دستان سراینده. نغمه سرا. سرودخوان. نغمه خوان: بهر شاخ کافور بر جای جای بسی مرغ دیدند دستان سرای. اسدی. بسی چشمه آب روان جای جای بهر گوشه مرغان دستان سرای. اسدی. تو گفتی دوصد بربط چنگ پای به یک رو شدستند دستان سرای. اسدی. که از پاسخ مرد دستان سرای فروماند سرگشته لختی بجای. نظامی
دستان سرا. دستان سراینده. نغمه سرا. سرودخوان. نغمه خوان: بهر شاخ کافور بر جای جای بسی مرغ دیدند دستان سرای. اسدی. بسی چشمه آب روان جای جای بهر گوشه مرغان دستان سرای. اسدی. تو گفتی دوصد بربط چنگ پای به یک رو شدستند دستان سرای. اسدی. که از پاسخ مرد دستان سرای فروماند سرگشته لختی بجای. نظامی